تراژدی جان تلخ |
بسیار دشوار است که چهره راستین انسان را نشان دهیم. دشواری بدان علت که شیره کردار با جویبار حقیقت هم سو نیست! خمیره آدمی آنقدر خام هست که پرک های پراکنده از آن شیره کردار را بسی غلیظ می نماید. ما نمایشگر این ناراستی نیستیم ، اگر بودیم تکنیک هنرپیشگی را آموخته بودیم. سرسختی من با شیوه استانیسلاوسکی است. اگر من به جای او بودم چه می کردم؟! هر کنشی واکنشی به دنبال دارد. بنابراین نیازی به پاسخ خلاقانه نیست. پاسخ خلاقانه به محیط از ضعف ناراستی ما ناشی می گردد. اگر به رهایی نزدیک بودیم خلاقیت محو می شد زیرا که پرسشی دن کیشوتی بدنبال خود نداشت. افزون بر این ازدیاد پرسش ها ، مهر تاییدی است برای توجیه انسان برایتعریف زندگی! اگر به زبان کردار گویم این بهره برداری ناعادلانه ضربه مهلکی به روح انسانیت است. کسانی که دریافته اند جانوری بیش نیستند وجود را آنگونه که وجود دارد پذیرفته اند. حیوان بشر پرسنده ای است کنجکاو برای شناخت وجود هر چند که وجود راستینی است پوچ و بی ارزش. از این پیکان دانش را افزودنی می دانم. دانش خودساخته از رهایی مصون است. مماشات من بیشتر با ابزورد هست. اما فراموش نکنیم صرفاً مماشات می کنم. عکس پیکان سوی آزادی را نشانه رفته و تیر و کمانش در جهت جادوی کارکترهای فریبنده است که از آزادی قفسی ساخته اند به کوچکی آسمانها. آسمانهایی که هر ستاره اش حکم آرمانی تیز و برنده دارد. من بدنبال رهایی نیستم! برای رها شدن نیازمند تغییری از جانور بشر به کارکتر انسان! اینجاست که به دنیای تعابیر رجعت نموده ایم. اگر میخواهی کارکتر صحنه وجود باشی بدان که رها هستی و نیازی به جنبشبدان سوی را نداری و نخواهی داشت. انرژی تن واکنشی است تابع هنجارهای طبیعت. بیاییم برای یکبار هم که شده وحشی باشیم. اوج تلخی را آنجا یافته ام که صعود جانانه به فیزیک وحشی خود را شناخته و پذیرفته ام. برای خندیدن تصنعی نیازمند پذیرش انرژی فرا تنی هستم که به تعبیر دروغین زندگی برسم. چهره زمانی می خندد که بداند وجود در پوچی محض بسر می برد. پس چنین بستری را فراهم نمی کنیم. بستر پوچی خود موجودیتی محض و بی پایان می باشد. جانور بشر همیشه خنده های وحشیانهمی کند تا طعم لذت زیستن را بچشد. عقلانیت بر ضد خرد نوع بشر عمل می نماید. اگر می خواهی به طبیعت خویش باز گردی عاقل نباش و خرد را مقدم بر همه چیز بر شمار که غیر از این طبق قاعده کنش طبیعت واکنشی وحشیانه تر با تو خواهد نمود. چرا با تمام نیروی تن خود را به ضعف دانایی عقلانی زده ایم؟!
نویسنده: آرین آریان