مارتین اسلین ابداع گر واژه ی “ابزورد” بود و برای نشان دادن جهت گیری تئاتری نسبت به اتفاقاتی که در قرن بیستم رخ می داد به ساخت چنین واژه ای فکر کرد و انسان منزوی و گوشه گیر، خون خوار و جنگ طلب و خود محور ،نه خدا محور، را زیر مجموعه این جمله و یا بهتر بگویم این مکتب معرفی کرد. تئاتر ابزورد از لحاظ مفهومی در زوایای مختلف ارتباط تنگاتنگی با پوچ گرایی دارد که پس از جنگ جهانی در آثار بزرگانی چون سارتر و کامو به اوج خود میرسد. ساموئل بکت، ژان ژنه، اوژن یونسکو، آرتور آدامف، هارولد پینتر و آلفرد ژاری در آثاری که به جهان تئاتر معرفی کردند پوچی انسان معاصر را به وضوح تصویر کردند و حالا چه اصراری است که بعد از گذشت این همه جستارهای علمی و منطقی در باب پوچی مکتب ابزورد، تلاش کنیم تا این مکتب را «معنا باخته» و نه «پوچ» نشان دهیم. آیا همین معنا باختگی که امروزه آن را به ابزورد ربط می دهند همان بی توجهی انسان معاصر به این همه معنا در خلقت بشر نیست؟! آیا نادیده گرفتن تمام لحظه های پر معنی زندگی انسان که هیچ کس جز پروردگار آن را رقم نزده دلیل بر پوچ گرا بودن این مکتب نیست؟! معنا باختگی همان پوچی است فقط لباسی نو است بر تن ابزرود که باید با آن صدایش کنند.
وقتی نیچه معتقد است “خدا نیم قرن است در اروپا مرده” آیا می توان گفت مکتب ابزورد به انسانی می پردازد که جز خودش و معنا باختگی زندگیش به چیز دیگری هم فکر می کند. برای مثال باید اشاره کنم که بکت در “در انتظار گودو” انسان را به انتظار چه چیزی نشانده؟! آیا گودو همان “خدا” ست ؟! عده ای معتقد هستند که بله گودو همان خداست اما این نظر شخصی آن عده است و نویسنده اثر چنین تعبیری از “در انتظار گودو” ندارد و در ملاقاتی که کامیابی مسک در اروپا با او ترتیب داده بود تا مصاحبه ای با این نویسنده بزرگ داشته باشد، چنین بیان می کند که «من اگر می دانستم گودو کیست، آن را به داخل نمایش می آوردم و شاید گودو وجود نداشته باشد». حالا که بکت خود به این معتقد است که شاید گودو وجود نداشته باشد چگونه می توان به این برداشت استناد کرد که گودو همان خداست؟! نویسنده های بزرگی که در مکتب ابزورد قلم زدند همواره به دنبال تلاشی بی وقفه بودند تا انسانی را در تلاش برای رهایی از چارچوب های رئالیسم به تصویر بکشند، انسانی که به پوچی زندگی بی برده و روزگاری بی معنا را دنبال می کند که در عین پوچی و معنا باختگی زندگیش بی تفاوت به راه می افتد و یا می نشیند در زیر برگه های تقویم تا روزهایش بی معنی، بی تفاوت و بی حرکت سپری شوند و این در اکثر شخصیت های نمایشنامه های ابزورد به وضوح به چشم می خورد.
نویسنده: هومن بنایی