قــــــهوه و سیـــــگار
درد ِ سرت ندهم
دست ِ کم اگر
کمی دست را بالاتر
زیر سرت بگیری
تا ساعت را یادم بیاوری
و چکمهها سوای انتظار
سوار ِ هم سیاه،
بر اصالت ِ اسبهایی که این پا و آن پا
میروند
و شکل ِ هم
میدوند
و نگاهت با نگاهم کمی دیرش باشد
برّاقتر از حلزونی که خوش دارد
در بارش نفسها خوشبو
ردّپای ِ خوشی از حال
در هوای تو
جا بگذارد....
در ادامه مطلب بخوانید
استفاده از این جستار با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است.